سیاست و مدرسه
حاج میرزا حسن رشدیه در زمان عین الدوله نیز همچون دوران صدارت امین السلطان، تصمیم گرفت که به مشروطه طلبان کمک کند و با انتشار شب نامه هایی تازه
نویسنده: محمود حکیمی
حاج میرزا حسن رشدیه در زمان عین الدوله نیز همچون دوران صدارت امین السلطان، تصمیم گرفت که به مشروطه طلبان کمک کند و با انتشار شب نامه هایی تازه از مصیب های عظیمی که استبداد قاجاریه برای دهها سال برای مردم ایران پدید آورده سخن گوید. رشدیه در اعلان های خود سخت گیری های عین الدوله را «آخرین نفس های استبداد» دانست. جالب اینکه او اغلب شب نامه ها را که با ژلاتین تهیه کرده بود خود به دیوار می چسباند و یا به مردم شمس الدین رشدیه در این باره می گوید:
«[پدرم] برای بیدار کردن مردم چاره ای جز انتشار شب نامه نمی دید. این بود که توکلت علی الله گفته، دست به کار شب نامه شد. او ژلاتین و مرکب آن و گلیسرین را از دواخانه شورین می خرید و هفته ای دو شماره [از شب نامه خود را] منتشر می کرد.
...شب نامه های مبنی بر شرح مظالم عین الدوله و عمال زیر دست او و فشارهای طاقت فرسای حکومت های محلی بود...دعوت مردم برای گرفتن حقوق، مقاومت در مقابل استبداد، تلاش برای پاره کردن زنجیرهای استبداد [از جمله محتوای شب نامه ها] بود.
رشدیه برای توزیع شب نامه ها دو محل را انتخاب کرده بود. یکی مسجد شاه که محل اجتماع و مراجعه وجوه تجار و بزرگان از اذان صبح برای نماز بود. یکی هم اطراف نقارخانه و مدخل ارک که معبر وزیران بود.
شبی از انتهای بازار کنار خندق نزدیک مسجد شاه که شب نامه را پخش می کرد، گزمه (پاسبان) با توهین پیش آمده گفت: "آخوند. این کاغذها چیست که می ریزی؟ بیا بریم پیش نایب."
رشدیه دید او تنها است و رسوایی بالا خواهد آورد، پس او را محکم به دیوار زد و گفت: "چه گفتی؟" گزمه که زبانش بند آمده بود با لکنت زبان گفت: "آقا قربون جدت برم، من که حرفی نزدم، غلطی نکردم" رشدیه رهایش کرد و گفت: "برو، اما فردا ظهر در همین مسجد شاه حاضر شو و نماز بخوان و توبه کن که دیگر از این حرف ها نزنی."
گزمه (پاسبان) گفت: "چشم قربان، چشم." و سپس عقب عقبکی رفت و خداحافظی کرد. رشدیه هم با اطمینان خاطر به کار خود پرداخت و اوراق (اعلامیه های ضد استبداد) را آنچنان که می خواست و در جاهایی که مناسب می دانست پخش کرد.» (1)
در یکی از روزهای ماه شعبان سال 1322 هـ.ق در تهران در دفتر مدرسه میان مدیر مدرسه حاج میرزا حسن رشدیه و یکی از معلمان گفت و گویی سخت در گرفت. گفت و گویی که سرانجام به مجادله کشانده شد. تمام دانش آموزان و معلمان رفته بودند و فقط آن مدیر و معلم در دفتر مدرسه همچنان به بحث ادامه می دادند. معلم تلاش می کرد که با مدیر مدرسه با ادب و متانت سخن گوید. میرزا حسن رشدیه نیز نمی خواست با سخنی ناباب معلم مدرسه خویش را بیازارد اما گاه بی اختیار صدایش بلند می شد. او خطاب به معلم می گفت:
- آقای نگاری، شما یکی از معلمان خوب این مدرسه هستید روش درست آموزش الفبا و آموزش علوم به بچه ها را خیلی خوب یاد گرفته اید. پدر و مادر دانش آموزان هم خیلی از شما راضی هستند و بارها از من خواسته اند شما را مورد تشویق قرار دهم. اما من و شما یک اختلاف بزرگ داریم. شما می گویید که ما در سیاست دخالت نکنیم و با دانش آموزان مخصوصا دانش آموزان دبیرستان از سیاست سخن نگوییم. این درست مخالف نظر و عقیده من است من بر این باورم که هدف نهایی تأسیس مدرسه و درس دادن به شاگردان و سپس امتحان کردن یک هدف است و آن «انسان سازی» است چگونه ما می توانیم از انسان سازی سخن گوییم و در سیاست دخالت نکنیم؟»
نگاری به آرامی گفت:
- آقای مدیر. من نمی گویم که در تهذیب اخلاق و شیوه رفتار دانش آموزان کوشش نکنیم. اما آنچه را که شما معمولا در مراسم صبحگاهی پس از قرائت قرآن کریم برای بچه ها می گویید گاه سخنان خطرناکی است. شما نامی از اتابک اعظم، صدر اعظم قدرتمند نمی برید اما هر کس که از اندکی هوش برخوردار باشد می فهمد که انتقادات شما متوجه صدراعظم است گذشته از این تمام معلمان می دانند که شما هر چند گاه یک بار شب نامه هایی تهیه می کنید و در آن اوراق مطالبی بر ضد حکومت می نویسید و خود آن را در شهر می پراکنید. من عقیده دارم که این کارها در شأن شما نیست. وظیفه اصلی ما تنها باید این باشد که کیفیت تدریس را بالا ببریم و سیاست را به سیاستمداران واگذار کنیم. کار یک معلم خوب درس دادن است. کار یک مدیر مدرسه اداره خوب و مناسب مدرسه است. شما خود نمی دانید که چه محبوبیتی میان مردم به دست آورده اید. مدرسه ما به عنوان بهترین مدرسه تهران شناخته شده است. یکی از افتخارات من این است که معلم مدرسه شما هستم. اما راستش را بخواهید هر روز با نگرانی و ترس به مدرسه می آیم. از آن بیم دارم که عین الدوله یا اتابک اعظم گزمه ها (پاسبان ها) ی خود را به مدرسه بفرستد و همه ما را دستگیر کنند.
نگاری ساکت شد. حاج میرزاحسن رشدیه هم دقایقی چند ساکت ماند و به فکر فرو رفت و سرانجام به حرف آمد و گفت:
- آقای نگاری. من احساس می کنم که آب من و شما در یک جوی نمی رود. من عقیده دارم که هدف اصلی از درس دادن و علم آموختن و آموزش، تربیت انسان آگاه و دردمند است که تمام انسان ها را دوست دارد انسان دردمند تنها در اندیشه خود و خانواده خویش نیست، موجودی که تنها در اندیشه سعادت و خوشبختی خود باشد به نظر من با بهائم (حیوانات) تفاوت چندانی ندارد و حتی از بهائم پست تر است. وظیفه ما تربیت موجوداتی خودپرست و بی تفاوت نسبت به سرنوشت دیگران نیست. آیا هرگز یک بار از خود پرسیده ای که چرا صاحبان قدرت از مدارس جدید نفرت دارند و از تهمت و افترا نسبت به ما خودداری نمی کنند؟ مدارس ما را در تبریز و مشهد و گیلان خراب می کردند. برای اینکه بیش تر مکتب خانه ها انسان های ذلیل و بی خبر از حقوق انسانی خود تربیت می کردند. در حالی که پیامبران الهی آمدند تا انسان ها را با حقوق انسانی شان آشنا سازند وظیفه ما در مدارس تنها یاد دادن الفبا، با سواد کردن کودکان و نوجوانان و آموختن علم و دانش به آن ها نیست. اینها تنها مقدمه ای برای تربیت «انسان سازی» است.
نه آقا نگاری، من نمی توانم در سیاست دخالت نکنم. خداوند یک نعمت بزرگ به من عطا کرده است و آن آگاهی است. من وظیفه دارم که در سپاس این نعمت بزرگ دیگران را هم آگاه سازم. شما در انتخاب شغل خود آزادید. می توانید که این مدرسه را ترک گویید و برای معلمی به مدرسه دیگر روید و من هم از اینکه معلمی سخت کوش و آشنا به شیوه تدریس را از دست می دهم متأسفم اما به هیچ قیمتی حاضر نیستم که در سیاست دخالت نکنم و نسبت به سرنوشت کشورم ایران و مردم میهنم بی تفاوت باشم. هدف اصلی من از تاسیس مدرسه تربیت انسان هایی آگاه است. تو خود می دانی که در این راه چه صدماتی خوردم.
حاج میرزا حسن پس از گفتن این سخنان ساکت ماند. نگاری سر به زیر انداخته بود. پس از چند دقیقه از جا برخاست و خداحافظی کرد و مدرسه را ترک گفت. اما به خوبی معلوم بود که آنچنان که باید متقاعد نشده است. پس از رفتن نگاری، مدیر مدرسه از جا برخاست. از دفتر خارج شد و در حیاط دوری زد و سپس از پله های زیرزمین مدرسه پایین رفت و مشغول تهیه شب نامه دیگری شد.
حاج میرزا حسن نه تنها دخالت در امور سیاسی و همراهی با مردمان پاک سرشت طرفدار آزادی را وظیفه هر معلم و فرهنگ دوستی می دانست، بلکه عقیده داشت که حتی در کتاب های درسی هم باید از «عدالت اجتماعی» سخن گفت. او خود کتابی به نام کفایه التعلیم تألیف کرد و آن را به چاپ رساند.
قاسمی پویا در این باره می نویسد:
«در کتاب [درسی] کفایة التعلیم، [تألیف رشدیه] که در چند هزار نسخه چاپ شد، گرچه در اصل برای یاد دادن خواندن و نوشتن فراهم آمده بود، اما برخی از مطالب آن به مسائل سیاسی و اجتماعی نیز اشارت داشت و این موضوع تحولی بود در نوشتن کتاب های درسی که علاوه بر شاگردان، اولیای آنان و کسان دیگر نیز آن را می خواندند.» (5)
شمس الدین رشدیه در این باره می نویسد:
«...[این کتاب]، ولوله غریبی در شهر میان خواص و خوانندگان انداخته بود. شاید از اولین کسانی که آن را خوانده و خیلی عصبانی شده عین الدوله باشد.
...چند صفحه آخر کتاب در حقیقت مکمل نیش های دلخراشی بود که در هر صفحه اش با عبارت مختلفه بر پیکر نحس استبداد وارد می گشت.» (6)
کتاب کفایة التعلیم با استقبال مردم روبه رو شد به گونه ای در مدتی کوتاه سه هزار نسخه چاپ شده به فروش رفت و رشدیه پنج هزار نسخه دیگر از آن کتاب را در همان سال به چاپ رساند.
از دیگر آثار رشدیه می توان از وطن دیلی (زبان وطن) تاریخ شفاهی (برای سال اول)، شرعیات ابتدایی (برای سال اول و دوم)، جغرافی شفاهی (کتاب معلم) بدایة التعلیم، نهایة التعلیم، تربیت البنات، تأدیب البنات، اخلاق (6 جلد برای شش کلاس دبستان) ، اصول عقاید (برای دبیرستان) ، تبصره الصبیان (حساب ذهنی کودکان دبستان-کلاس چهارم) اصول عقاید یا اتحاد بشر و مرآت الحق نام برد. (7)
مرحوم محمد حسن فروغی (ذکاء الملک) در شماره 285 روزنامه تربیت مورخ 12 جمادی الاولی 1321هـ.ق مقاله ای درباره ارزش کتاب کفایة التعلیم نوشت.
«[پدرم] برای بیدار کردن مردم چاره ای جز انتشار شب نامه نمی دید. این بود که توکلت علی الله گفته، دست به کار شب نامه شد. او ژلاتین و مرکب آن و گلیسرین را از دواخانه شورین می خرید و هفته ای دو شماره [از شب نامه خود را] منتشر می کرد.
...شب نامه های مبنی بر شرح مظالم عین الدوله و عمال زیر دست او و فشارهای طاقت فرسای حکومت های محلی بود...دعوت مردم برای گرفتن حقوق، مقاومت در مقابل استبداد، تلاش برای پاره کردن زنجیرهای استبداد [از جمله محتوای شب نامه ها] بود.
رشدیه برای توزیع شب نامه ها دو محل را انتخاب کرده بود. یکی مسجد شاه که محل اجتماع و مراجعه وجوه تجار و بزرگان از اذان صبح برای نماز بود. یکی هم اطراف نقارخانه و مدخل ارک که معبر وزیران بود.
شبی از انتهای بازار کنار خندق نزدیک مسجد شاه که شب نامه را پخش می کرد، گزمه (پاسبان) با توهین پیش آمده گفت: "آخوند. این کاغذها چیست که می ریزی؟ بیا بریم پیش نایب."
رشدیه دید او تنها است و رسوایی بالا خواهد آورد، پس او را محکم به دیوار زد و گفت: "چه گفتی؟" گزمه که زبانش بند آمده بود با لکنت زبان گفت: "آقا قربون جدت برم، من که حرفی نزدم، غلطی نکردم" رشدیه رهایش کرد و گفت: "برو، اما فردا ظهر در همین مسجد شاه حاضر شو و نماز بخوان و توبه کن که دیگر از این حرف ها نزنی."
گزمه (پاسبان) گفت: "چشم قربان، چشم." و سپس عقب عقبکی رفت و خداحافظی کرد. رشدیه هم با اطمینان خاطر به کار خود پرداخت و اوراق (اعلامیه های ضد استبداد) را آنچنان که می خواست و در جاهایی که مناسب می دانست پخش کرد.» (1)
گفت و گو با معلمی محافظه کار
مشکل حاج میرزا حسن رشدیه تنها گزمه ها و قراولان حکومت نبود. گاه برخی از معلمان مدرسه نیز درباره تهیه شب نامه ها و سپس پخش آن ها با او به بحث و مجادله می پرداختند.در یکی از روزهای ماه شعبان سال 1322 هـ.ق در تهران در دفتر مدرسه میان مدیر مدرسه حاج میرزا حسن رشدیه و یکی از معلمان گفت و گویی سخت در گرفت. گفت و گویی که سرانجام به مجادله کشانده شد. تمام دانش آموزان و معلمان رفته بودند و فقط آن مدیر و معلم در دفتر مدرسه همچنان به بحث ادامه می دادند. معلم تلاش می کرد که با مدیر مدرسه با ادب و متانت سخن گوید. میرزا حسن رشدیه نیز نمی خواست با سخنی ناباب معلم مدرسه خویش را بیازارد اما گاه بی اختیار صدایش بلند می شد. او خطاب به معلم می گفت:
- آقای نگاری، شما یکی از معلمان خوب این مدرسه هستید روش درست آموزش الفبا و آموزش علوم به بچه ها را خیلی خوب یاد گرفته اید. پدر و مادر دانش آموزان هم خیلی از شما راضی هستند و بارها از من خواسته اند شما را مورد تشویق قرار دهم. اما من و شما یک اختلاف بزرگ داریم. شما می گویید که ما در سیاست دخالت نکنیم و با دانش آموزان مخصوصا دانش آموزان دبیرستان از سیاست سخن نگوییم. این درست مخالف نظر و عقیده من است من بر این باورم که هدف نهایی تأسیس مدرسه و درس دادن به شاگردان و سپس امتحان کردن یک هدف است و آن «انسان سازی» است چگونه ما می توانیم از انسان سازی سخن گوییم و در سیاست دخالت نکنیم؟»
نگاری به آرامی گفت:
- آقای مدیر. من نمی گویم که در تهذیب اخلاق و شیوه رفتار دانش آموزان کوشش نکنیم. اما آنچه را که شما معمولا در مراسم صبحگاهی پس از قرائت قرآن کریم برای بچه ها می گویید گاه سخنان خطرناکی است. شما نامی از اتابک اعظم، صدر اعظم قدرتمند نمی برید اما هر کس که از اندکی هوش برخوردار باشد می فهمد که انتقادات شما متوجه صدراعظم است گذشته از این تمام معلمان می دانند که شما هر چند گاه یک بار شب نامه هایی تهیه می کنید و در آن اوراق مطالبی بر ضد حکومت می نویسید و خود آن را در شهر می پراکنید. من عقیده دارم که این کارها در شأن شما نیست. وظیفه اصلی ما تنها باید این باشد که کیفیت تدریس را بالا ببریم و سیاست را به سیاستمداران واگذار کنیم. کار یک معلم خوب درس دادن است. کار یک مدیر مدرسه اداره خوب و مناسب مدرسه است. شما خود نمی دانید که چه محبوبیتی میان مردم به دست آورده اید. مدرسه ما به عنوان بهترین مدرسه تهران شناخته شده است. یکی از افتخارات من این است که معلم مدرسه شما هستم. اما راستش را بخواهید هر روز با نگرانی و ترس به مدرسه می آیم. از آن بیم دارم که عین الدوله یا اتابک اعظم گزمه ها (پاسبان ها) ی خود را به مدرسه بفرستد و همه ما را دستگیر کنند.
نگاری ساکت شد. حاج میرزاحسن رشدیه هم دقایقی چند ساکت ماند و به فکر فرو رفت و سرانجام به حرف آمد و گفت:
- آقای نگاری. من احساس می کنم که آب من و شما در یک جوی نمی رود. من عقیده دارم که هدف اصلی از درس دادن و علم آموختن و آموزش، تربیت انسان آگاه و دردمند است که تمام انسان ها را دوست دارد انسان دردمند تنها در اندیشه خود و خانواده خویش نیست، موجودی که تنها در اندیشه سعادت و خوشبختی خود باشد به نظر من با بهائم (حیوانات) تفاوت چندانی ندارد و حتی از بهائم پست تر است. وظیفه ما تربیت موجوداتی خودپرست و بی تفاوت نسبت به سرنوشت دیگران نیست. آیا هرگز یک بار از خود پرسیده ای که چرا صاحبان قدرت از مدارس جدید نفرت دارند و از تهمت و افترا نسبت به ما خودداری نمی کنند؟ مدارس ما را در تبریز و مشهد و گیلان خراب می کردند. برای اینکه بیش تر مکتب خانه ها انسان های ذلیل و بی خبر از حقوق انسانی خود تربیت می کردند. در حالی که پیامبران الهی آمدند تا انسان ها را با حقوق انسانی شان آشنا سازند وظیفه ما در مدارس تنها یاد دادن الفبا، با سواد کردن کودکان و نوجوانان و آموختن علم و دانش به آن ها نیست. اینها تنها مقدمه ای برای تربیت «انسان سازی» است.
وظیفه مدرسه تنها آموختن علم و دانش نیست، اتفاقا اگر موجودی علم بیاموزد اما از اهداف نهایی پیامبران الهی و حضرت محمد (ص) و ائمه اطهار(ع) آگاهی نداشته باشد تبدیل می شود به ابزاری مفید برای صاحبان قدرت.
آیا میرزا حسن خان اعتماد السلطنه وزیر انطباعات ناصر الدین شاه صاحب ده ها کتاب علمی و تاریخی و سفرنامه از دانش کمی برخوردار بود؟(2) آیا نمی دانی که وی پایه گذار سانسور بود و ناصرالدین شاه با کمک او ده ها روحانی و عالم و روزنامه نگار درباری توانست پنجاه سال با ظلم و ستم بر این مردم سلطنت کند؟!(3) آدم دانشمندی که برای منافع خویش به چاپلوسی و تملق برای صاحبان قدرت می پردازد و حق و باطل را در هم می آمیزد به مراتب از آدم بی سواد بدتر است زیرا که به قول معروف «چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا». من بارها در برنامه های صبحگاهی خطاب به دانش آموزان گفته ام که استبداد و خودکامگی سرچشمه هر ظلم و فساد و تبهکاری است و اکنون که با نهضت مشروطیت در میهن ما نسیم آزادی ورزیده است چگونه ما می توانیم در سیاست دخالت نکنیم. و فقط به درس دادن بسنده کنیم و آزادیخواهان و مشروطه طلبان را یاری ندهیم. آنچه را که ما امروزه از عقب ماندگی و فقر و تیره روزی در کشورمان می بینیم نتیجه پنجاه سال حکومت خودکامه پادشاهی است که هنوز مردم عوام و ناآگاه و از همه جا بی خبر او را «شاه شهید» می نامند. (4)نه آقا نگاری، من نمی توانم در سیاست دخالت نکنم. خداوند یک نعمت بزرگ به من عطا کرده است و آن آگاهی است. من وظیفه دارم که در سپاس این نعمت بزرگ دیگران را هم آگاه سازم. شما در انتخاب شغل خود آزادید. می توانید که این مدرسه را ترک گویید و برای معلمی به مدرسه دیگر روید و من هم از اینکه معلمی سخت کوش و آشنا به شیوه تدریس را از دست می دهم متأسفم اما به هیچ قیمتی حاضر نیستم که در سیاست دخالت نکنم و نسبت به سرنوشت کشورم ایران و مردم میهنم بی تفاوت باشم. هدف اصلی من از تاسیس مدرسه تربیت انسان هایی آگاه است. تو خود می دانی که در این راه چه صدماتی خوردم.
حاج میرزا حسن پس از گفتن این سخنان ساکت ماند. نگاری سر به زیر انداخته بود. پس از چند دقیقه از جا برخاست و خداحافظی کرد و مدرسه را ترک گفت. اما به خوبی معلوم بود که آنچنان که باید متقاعد نشده است. پس از رفتن نگاری، مدیر مدرسه از جا برخاست. از دفتر خارج شد و در حیاط دوری زد و سپس از پله های زیرزمین مدرسه پایین رفت و مشغول تهیه شب نامه دیگری شد.
حاج میرزا حسن نه تنها دخالت در امور سیاسی و همراهی با مردمان پاک سرشت طرفدار آزادی را وظیفه هر معلم و فرهنگ دوستی می دانست، بلکه عقیده داشت که حتی در کتاب های درسی هم باید از «عدالت اجتماعی» سخن گفت. او خود کتابی به نام کفایه التعلیم تألیف کرد و آن را به چاپ رساند.
قاسمی پویا در این باره می نویسد:
«در کتاب [درسی] کفایة التعلیم، [تألیف رشدیه] که در چند هزار نسخه چاپ شد، گرچه در اصل برای یاد دادن خواندن و نوشتن فراهم آمده بود، اما برخی از مطالب آن به مسائل سیاسی و اجتماعی نیز اشارت داشت و این موضوع تحولی بود در نوشتن کتاب های درسی که علاوه بر شاگردان، اولیای آنان و کسان دیگر نیز آن را می خواندند.» (5)
شمس الدین رشدیه در این باره می نویسد:
«...[این کتاب]، ولوله غریبی در شهر میان خواص و خوانندگان انداخته بود. شاید از اولین کسانی که آن را خوانده و خیلی عصبانی شده عین الدوله باشد.
...چند صفحه آخر کتاب در حقیقت مکمل نیش های دلخراشی بود که در هر صفحه اش با عبارت مختلفه بر پیکر نحس استبداد وارد می گشت.» (6)
آثار رشدیه
رشدیه گذشته از اداره مدرسه و همراهی با مشروطه طلبان به کار نویسندگی و تألیف نیز مشغول بود. در هفدهم ربیع الاول سال 1323 هـ.ق کتاب تحت عنوان کفایة التعلیم درباره شیوه تدریس و اداره مدارس ابتدایی از وی منتشر شد. این کتاب ضمیمه ای تحت عنوان «تنبیه التعلیم یا ارشاد الطالبین» داشت.کتاب کفایة التعلیم با استقبال مردم روبه رو شد به گونه ای در مدتی کوتاه سه هزار نسخه چاپ شده به فروش رفت و رشدیه پنج هزار نسخه دیگر از آن کتاب را در همان سال به چاپ رساند.
از دیگر آثار رشدیه می توان از وطن دیلی (زبان وطن) تاریخ شفاهی (برای سال اول)، شرعیات ابتدایی (برای سال اول و دوم)، جغرافی شفاهی (کتاب معلم) بدایة التعلیم، نهایة التعلیم، تربیت البنات، تأدیب البنات، اخلاق (6 جلد برای شش کلاس دبستان) ، اصول عقاید (برای دبیرستان) ، تبصره الصبیان (حساب ذهنی کودکان دبستان-کلاس چهارم) اصول عقاید یا اتحاد بشر و مرآت الحق نام برد. (7)
مرحوم محمد حسن فروغی (ذکاء الملک) در شماره 285 روزنامه تربیت مورخ 12 جمادی الاولی 1321هـ.ق مقاله ای درباره ارزش کتاب کفایة التعلیم نوشت.
پی نوشت ها :
1. سوانح عمر، ص88، با اندکی ویرایش.
2. برای آگاهای از زندگانی و آثار میرزا حسن خان اعتماد السلطنه ر.ک: دکتر یوسف متولی حقیقی وزیر تاریخ نگار، (بجنورد: انتشارات محقق، 1381).
3. برای آگاهی از تاریخ سانسور جراید ر.ک: دکتر فریبرز خسروی، سانسور (تهران: چاپ و نشر نظر، 1378).
4. مقصود از «شاه شهید» ناصرالدین شاه سلطان خودکامه است. برای آگاهی از حکومت استبدادی وی ر.ک: محمود حکیمی، تاریه تمدن وِیژه نوجوانان، ج12 (تهران: شرکت سهامی انتشار، 1378).
5. مدارس جدید در دوره قاجاریه، بانیان و پیشروان، ص 206.
6. سوانح عمر، ص 893.
7. برای آگاهی بیش تر از آثار رشدیه ر.ک: زندگی نامه پیر معارف رشدیه، صص 221-22.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}